مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب
فرهنگی،دینی،خبری

 ضرب‌المثل شماره 52

 نه خانی آمده، نه خانی رفته!

مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگي کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. براي همين، با صرفه‌جویی زیادي زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.


 

روزی او به شهر رفت تا چیزی بفروشد. بعد از اینکه جنسهایش را فروخت، موقع برگشتن به روستای خود، از کنار يک دکان میوهفروشی گذشت. چشمش به خربزه‌‌ها افتاد و با خودش گفت: «کاش پول داشتم و یک خربزه میخریدم! اما همین که ناهار مختصری بخرم کافی است. نباید ولخرجی کنم!» مرد چند قدمی دور شد. اما میل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چهطور است به جای ناهار، یک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سیر میشوم و دیگر نیازی به خرید ناهار ندارم.» با این فکر برگشت، خربزهای خرید و از شهر خارج شد. سپس درختی پیدا کرد و زیر سایه درخت نشست. خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتی که خربزه را میخورد، گفت: «پوست خربزه را نمیتراشم تا هر کس از اینجا عبور کند و پوست خربزه را ببیند، بگوید که یک خان از اینجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»

اما هنوز گرسنه بود و میل به خوردن خربزه آزارش میداد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 15:3 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 332

 بلایی به سرت بیاید که به سر نمرود نیامد!

زمانی که حضرت ابراهیم(ع) پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت می‌کرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت می‌کند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند.


 

زمانی که حضرت ابراهیم(ع)پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت میکرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت میکند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند. حضرت ابراهیم(ع)، نمرود را هم به خداپرستی دعوت کرد، اما نمرود با غرور و خودخواهی گفت: «من سپاهیان و ثروت زیادی دارم. با همه میجنگم و پیروز میشوم. هیچکس حتی خدای تو نمیتواند بر من غلبه کند!» حضرت ابراهیم(ع)فرمود: «از خدا بترس و سرکشی نکن.» نمرود گفت: «از هیچکس نمیترسم. من خدای این سرزمینم! اگر قدرت خدای تو بیشتر از قدرت من است، بگو لشکریانش را به جنگ با من بفرستد تا بجنگیم و ببینیم من پیروز میشوم یا خدای تو!»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:24 ] [ حسین زارع ] [ ]

 ضرب المثل شماره 65

 از ماست که بر ماست

در زمان‌هاي قديم وقتي پادشاهي مي‌مرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در مي‌آوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مي‌نشست، او شاه مي‌شد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بخت‌النصر» نشست. بخت‌النصر پسر زورگويي ... .


 

در زمانهاي قديم وقتي پادشاهي ميمرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در ميآوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مينشست، او شاه ميشد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بختالنصر» نشست. بختالنصر پسر زورگويي بود که همه از زور بازو و قيافه زشت او ميترسيدند. پيران و افراد دانا گفتند: «نه! بختالنصر آدم ظالمي است؛ او نبايد پادشاه بشود.» اما مردم...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 82

 نیش عقرب نه از ره کین است

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاک‌پشتي با يک عقرب دوست شده بود. آن‌ها هر روز کنار برکه يکديگر را مي‌ديدند، با هم بازي مي‌کردند، براي هم قصه مي‌گفتند و از روزها و اميدهاي زندگي‌شان حرف مي‌زدند. شب هم که مي‌شد، هر کدام به لانه‌اي که داشت مي‌رفت و استراحت مي‌کرد. از قضاي روزگار، کم‌کم ...


 

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاکپشتي با يک عقرب دوست شده بود. آنها هر روز کنار برکه يکديگر را ميديدند، با هم بازي ميکردند، براي هم قصه ميگفتند و از روزها و اميدهاي زندگيشان حرف ميزدند. شب هم که ميشد، هر کدام به لانهاي که داشت ميرفت و استراحت ميکرد. از قضاي روزگار، کمکم برکه خشک شد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ حسین زارع ] [ ]

 
نحوه برخورد رهبرانقلاب با دختر و پسر در کوه

آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید.
 

راه داشجو: یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

به گزارش قانون، یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.

آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .


آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.


منبع: نشریه ماه تمام، شماره 3،ص17
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ] [ 21:46 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

|

 
 
 
دردناکترين عکس تاريخ در سال 1998
متاسفانه مادر اين کودک بعد از مدتي به علت خفگي از دود آتش جان سپرد؛ اما نکته شگفت انگيز اينجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده و ماموران آتش نشاني توانستند بچه را صحيح و سالم نجات دهند.
 
راه دانشجو:تصوير ذیل در سال 1998 زيباترين و دردناکترين عکس تاريخ شد.

به گزارش انتخاب، هند، آپارتماني که در آتش و دود گرفتار شده و مادري که براي حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بيرون نگه داشته تا با دود ناشي از آتش خفه نشود.

متاسفانه مادر اين کودک بعد از مدتي به علت خفگي از دود آتش جان سپرد؛ اما نکته شگفت انگيز اينجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده و ماموران آتش نشاني توانستند بچه را صحيح و سالم نجات دهند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ] [ 20:6 ] [ حسین زارع ] [ ]

مادرشوهری بود که عروسي خودپسند داشت. روزي مي خواست نحوه پختن پلو را به او بياموزد. ديگي حاضر کرد و گفت: ابتدا آب را در ديگ مي جوشاني. عروس گفت: اين را مي دانستم.

گفت: سپس برنج را در آن مي ريزي. عروس گفت: اين را هم مي دانستم.

گفت: سپس برنج را در آب مي جوشاني تا دانه هاي آن ترد شود، گفت: اين را هم مي دانستم.

...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:38 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

چرا به حضرت امیرعلیه السلام ابوتراب می‌گویند؟

  
سال دوم هجرت بود. با پیامبرصلی الله علیه و آله برای غزوه‌ای از مدینه خارج شدیم. به منطقه عُشَیْره که رسیدیم، فهمیدیم مشرکان به مکه بازگشته‌اند!
پیامبرصلی الله علیه و آلهدستور ماندن دادند.
من و علیعلیه السلامهم که جزء لشکر 150 نفره بودیم، ماندیم.
یک روز علیعلیه السلامرو کرد به من که:
ـ عمار! می خواهی برویم نزدیک افراد بنی مدلج که کنار چشمه کشاورزی می‌کنند، ببینیم چطور کشاورزی می‌کنند؟
ـ برویم.
رفتیم. خسته‌شدیم. زیر درخت‌های نخل هوای خوبی بود. همان‌جا روی خاک‌ها  علیعلیه السلام کمی خاک‌ها را جمع کرد و باشی خاکین برای خودش ساخت و خوابید. من هم خوابیدم.
یادم نیست چه خواب دیدم. ولی با صدای پیامبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شدم. علیعلیه السلام هم.
لباس‌ها همه پر از خاک شده بود. من و علی علیه السلام با عجله لباس را می‌تکاندیم که پیامبر صلی الله علیه و آله با لبخند به علیعلیه السلام گفت:
ـ ای ابوتراب!
 
 
با نویسی شده از: محمدی اشتهاردی، محمد، داستان دوستان، بوستان کتاب، ص211
به نقل از: کحل البصر، ص81  و  تاریخ طبری، ج2، ص261

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, ] [ 1:26 ] [ حسین زارع ] [ ]

د تکه استخوان عروسی ام را بهم زده.+خاطراتی از شهدا

 

بهش گفتم: بابا جون! اینبار كه بری جبهه ، كی برمی‌گردی؟

خندید و گفت: خیلی دیر نیست

گفتم: چقدر طول می‌كشه؟

نگاهی به دور و برش كرد و دخترعموی دو ساله اش كه مهمونمون بود رو نشون داد

بعدش گفت: عروسی زهرا خانم برمی‌گردم...

این حرف رو كه زد دلم ریخت ، اما بازم گذاشتم پای شوخی‌هاش

اما انگار اینبار شوخی نمی‌كرد

رفت و بعد از هجده سال دقیقاً دو روز قبل از عروسی دختر عموش برگشت

از معراج شهدا زنگ زدند و گفتند: پیکر پسرتون پیدا شده

...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 8:15 ] [ حسین زارع ] [ ]

حاج شیخ جعفر مجتهدی و مورچه آواره

حاج آقاشیخ جعفرمجتهدی كه داستانش باور كردني نيست در قم در كوهي نزديك مسجد جمكران  چهله مي گرفته ودر كوه عبادت مي كرده تا اين كه بعد از چهل روز عبادت به قم مي آيد وبه خانه يكي از دوستانش مي رود. هنگامي كه مي خواهد وضو بگيرد دستمالش را از جيبش در مي آورد تا صورتش راخشك كند مورچه اي را در دستمال مي بيند مي گويد بدبخت شدي همين حالا بدون اين كه سوار چارپايي بشوي بايد به كوه بروي واين مورچه را نزد خانه اش برساني .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 8:4 ] [ حسین زارع ] [ ]

كسي بود كه راه خانه اش را گم مي كرد حتي نام خودش را از ياد مي برد  بعضي وقت ها مردم از سر دلسوزي  اورا به در منزلش مي بردند. تا اين كه او دلش هوس كرد طلبه شود به حوزه علميه حنفي ها رفت .

وقتي  اظهار كرد كه مي خواهد طلبه شود از او خواستند كه يك جمله اي را حفظ كند

...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 7:41 ] [ حسین زارع ] [ ]

گداي امروز تو ،شوهر ديروز من

 

گدايي درب خانه ي ثروتمندي را كوبيد وبلند بلند مي گفت: بده در راه خدا  صاحب خانه كه مردي ثروتمند ولي خسيس بود،  داد زد بر گم شو برو كار كن .واز همين حرف ها ولي زن خانه كه خيلي دل رحم بود فورا رفت ومقداري   غذا به فقير داد.

 وگفت: از دست شوهر من ناراحت نشو او  يه حرفي زد .

تا روزها گذشت وآن مرد ثروتمند بدهكار شد وحتي ديگر نمي توانست  شكم زن وبچه هايش را سير كند زن وقتي اوضاع را اين گونه ديد تا مدتي صبر كرد ولي روز به روز اوضاع بدتر

 مي شد .  زن تصميم گرفت تا از مرد جدا شود وطلاق بگيرد  وهمين كار راعملي كرد .

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 7:26 ] [ حسین زارع ] [ ]

چند حکایت تلخ و شيرين

چه کشکي، چه پشمي

چوپاني گله را به صحرا برد. به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد و ناگهان گِردباد سختي درگرفت. خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه‌اي را که چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي‌برد.

ديد نزديک است که بيفتد و بميرد يا دست و پايش بشکند.

در حال نااميدي از دور بقعه‌ي امامزاده‌اي را ديد و گفت: «اي امامزاده گله‌ام نذر تو، اگر از درخت سالم پايين بيايم!» قدري باد آرام شد و چوپان به شاخه‌ي قوي‌تري دست زد و جاپايي پيدا کرده و خود را محکم گرفت گفت: ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 18 آذر 1391برچسب:, ] [ 14:31 ] [ حسین زارع ] [ ]

آثار منفی نگفتن بسم‌‌الله در کارها

آنچه در زیر می خوانید حکایتی شنیدنی از امیر المومنین ع در خصوص  آثار منفی ترک  بسم الله  در زندگی روزمره خودمان است.

 
عبد الله بن یحیى نزد امیر مؤمنان (ع) آمد در جلوی آن حضرت یک تخت بود حضرت  فرمود؛ بنشین! وقتی عبدالله بن یحیی بر روی تخت نشست ،آن تخت  چرخید و او با سر بر زمین خورد و سرش  به شدت زخمی شد و خون از آن  روان شد .
 
پس آن حضرت آبى خواست و خون  سر عبدالله بن یحیی را شست سپس...

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ 23:44 ] [ حسین زارع ] [ ]

ذوالقرنین؛ پادشاهی نیکوکار

«ذوالقرنین» پادشاهی نیکوکار بود که خداوند در زمین به او قدرتی بسیار داده بود و اسباب و لوازم حکومت و پیروزی را برایش فراهم کرده بود. او حاکمی نیرومند و عادل بود. فهمیده و دوراندیش بود و در سرزمین به آبادانی و عمران می‌پرداخت. او مملکت را به رشد و ترقی می‌رساند و مردم را به امنیت و آسایش. با مردم رفتاری نیکو و مهربانانه داشت و به همین خاطر بود که مردم نیز او را از خود می‌دانستند و از او پیروی و اطاعت می‌نمودند.

وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا ﴿۸۳﴾ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾ فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۵﴾


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, ] [ 11:26 ] [ حسین زارع ] [ ]
نوشته شده توسط : پرهام

 پیرمرد112ساله به خواستگاری رفت (+عکس)

براستی این مردان تجربه کار دنیادیده سرد و گرم چشیده چرا دوباره هوس ازدواج به سرشان میزنه ؟ این سوال را جوانها جواب بدهند همانهایی که خیال ازدواج  ندارند .
این پیرمرد 112 ساله چالدرانی که 80 نوه و نتیجه دارد باز  می‌خواهد به خواستگاری برود. این پیرمرد چند روز پیش تولد 112 سالگی خود را جشن گرفت، سرحال است و حتی شاید به قول خودش از خیلی از جوانان روغن‌نباتی، سرحال‌تر و قبراق‌تر است.حسین درخشی مرد کهنسال چالدرانی بعد از نماز صبح دیگر نمی‌خوابد و گوسفندانش را برای چرا به صحرا می‌برد. ظهر هم که می‌شود به سراغ زمین‌های کشاورزی‌اش می‌رود و تا عصر روی زمین‌ها کار می‌کند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:7 ] [ حسین زارع ] [ ]


وزی روزگاری/عاقبت حقه‌بازی

ملامحمدی مجید
 

باز هم مثل همیشه خلیفه در کنار دوست صحرانشین خود نشسته بود، گل می‌گفت و گل می‌شنید. ندیم او وقتی پا به قصر گذاشت و آن دو را با هم دید، دوباره دلش پر از خشم شد و بر صورتش اخم افتاد. او به دوستی خلیفه و آن مرد صحرانشین حسادت می‌کرد. چشم دیدن این‌که آن دو در کنار هم بنشینند و ساعت‌ها غرق در حرف زدن بشوند را نداشت.

مرد صحرانشین تا نگاهش به ندیم افتاد با خوش‌رویی گفت: «بیا در کنار ما دوست عزیز! چرا آن‌جا تنها ایستاده‌ای؟»

ندیم که مثل هیزم گُرگرفته‌ای شده بود جواب داد: «نه، من باید به کارهای حضرت خلیفه برسم!»

بعد با عجله از آن‌جا خارج شد.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, ] [ 15:14 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

ماجرای درخت کدو و حضرت یونسدرخت کدو

مقدمه

طبیعت، نخستین اسباب دنیوی تجلی ساحت الهی برای انسان است. در این میان کمتر چیزی است که بتواند زودتر از درخت، اندیشه کمال را به ذهن آورد، زیرا درخت شاخه‌های به بیرون و بالا متوجه است، کمال آن بسته نیست، بلکه باز است. قرآن مجید همین مثل را برای خود یعنی کلمه طیبه را به کار می‌برد، زیرا خود بهترین کلام است. سخن پاک (کلمه طیبه) چون درختی پاک (شجره طیبه) است که ریشه‌اش در زمین استوار و شاخه‌هایش در آسمان است و به فرمان خدا هر زمان میوه خود را می‌دهد. در آیات قرآنی استفاده از واژه درخت در تعابیر و مفاهیم مختلفی به کار رفته است.

حضرت یونس(ع)پس از بلعیده شدن توسط ماهی و زندگی در آنجا به مدت چند روز،به امر خداوند به ساحل افکنده شد. و لیکن به علت ضعف جسمانی که به علت بودن در شکم ماهی پیداکرده بود،به فرمان الهی درختی سایه افکن بر بالای سراو روییده تا وی از آن تناول کند و هستی تحلیل‌رفته‌اش را بازیابد...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, ] [ 13:41 ] [ حسین زارع ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 16:27 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

يك داستان واقعي
 

محمد پس از كارهاي روزانه کنار نهر جوي آبي خسته و افتاده نشسته بود. از سپيده دم آن روز تا دم ظهر يكسره كار كرده بود. به پشت دراز كشيده بود و به ازدواج و آينده خود مي انديشيد. چقدر علاقه داشت همه فرزندانش را خوب تربيت كند و آنها را جهت تحصيل علوم ديني و سربازي و خدمت گزاري امام زمان(ارواحنا فداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش كه در اين باره به آرزويش نرسيده بود. در فراز و نشيب زندگي، درس و بحث طلبگي را نيمه تمام گذاشته و از نجف به«نيار» برگشته بود.«عجب خيالاتي شدم، با اين فقر فلاكت چه كسي عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟ خب درست است كه خدا روزي رسان و گشايش بخش است، اما من بايد خيلي كار كنم. امسال شكر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولي...». از فكر و خيال كه فراغ شد، زود از جا برخاست. ترسيد كه وقت نماز دير شده باشد. لب جوي نشست تا آبي به سر و صورت خسته خود بزند


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 8:38 ] [ حسین زارع ] [ ]

نماز شب از سن تکلیف

شهید مطهری

 

او همیشه با وضو بود و به این كار توصیه مى كرد، نسبت به انجام فرایض فرزندان خود را نظارت دقیق داشت ، بعد از نماز مغرب و عشا سجده هاى طولانى به جا مى آورد و از سن تكلیف به بعد، هیچ گاه نماز شبش ترك نشد.

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, ] [ 13:19 ] [ حسین زارع ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب و آدرس sagha3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 1991
بازدید کل : 329059
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 1991
بازدید کل : 329059
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

-----------------
ایران رمان