مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب
فرهنگی،دینی،خبری

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد            عید می آید و اجناس گران خواهد شد

همسرت چند ورق لیست به توخواهد داد        کل اعصاب وجودت نگران خواهد شد

میزنی ساز مخالف دوسه روزی اما          عاقبت هرچه که اوگفت همان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی میدانند         فکرکردید که منطق سرشان خواهد شد؟

                888888888888888888888888888888888888888

پس علاج چیست که این چند روزه                   خون دلهاست که از دیده روان خواهد شد

قید عید را بباید زد واز دست بلا                       پشت دیواری بگریخت و نهان باید شد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, ] [ 22:56 ] [ حسین زارع ] [ ]

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:9 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال‌اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: می‌خواهم تمام اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول‌هایش را به همراهش دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس مرد.

وقتی مأموران کفن و دفن، مراسم مخصوص را به‌جا آوردند و می‌خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید این صندوق را هم در کنارش بگذارم. آشنایان مرحوم که از این کار تعجب کرده بودند، به او گفتند آیا واقعاً می‌خواهد به وصیت عمل نماید؟ زن گفت: من نمی‌توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی‌اش را در کنارش بگذارم. البته من تمامی دارایی‌هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل، چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در کنارش می‌گذارم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند!

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:23 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

ضرب المثل

اگر من نبرم ديگري خواهد برد!

روزي بود، روزگار بدي بود در عصر روز عاشورا، پس از آن که امام حسين علیه السلام و يارانش شهيد شدند، اتفاق عجيبي افتاد. بازماندگان لشکر يزيد به خيمه‌هاي زنان و فرزندان امام حسين علیه السلام و يارانش حمله کردند و به دزدي و غارت اموال آن‌ها دست زدند. با اين که در خيمه‌هاي زنان ...

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:19 ] [ حسین زارع ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:45 ] [ حسین زارع ] [ ]

سرانجام قاتلان امام حسین (ع) ویارانش + جدول

نام نقش وی در کربلا سرانجام و چگونگی مرگ
شمر بن ذی‌الجوشن نقش‌آفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین(ع) و یارانش دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ
محمد بن اشعث بن قیس نقش‌آفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند روز عاشورا در پی نفرین امام حسین(ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد
عبید الله بن زیاد در حادثه کربلا، همه جنایت‌ها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین(ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد
یزید بن معاویه چوب زدن بر دندان‌های مبارک امام حسین(ع) هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد
سنان بن انس نقش مؤثری در کشتن  اباعبدالله الحسین(ع) داشت زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت
عمر بن سعد مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد
حرملة بن کاهل پرتاب تیر بر گلوی علی‌اصغر(ع) مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند
حصین بن نُمیر فرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین(ع) ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه و مدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد
مالک بن نُسیر کِندی فرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند
زرعه دامی از قاتلان امام(ع) هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید
محمد بن اشعث هتک حرمت امام حسین(ع) توسط نیش عقرب در هنگام قضای حاجت مُرد
عبدالله بن حَوزه تیراندازی به سوی لشکر ابا عبدالله(ع) قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه، اسب با حرکت تند، سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت
شبث بن ربعی با شمشیر به صورت مبارک امام حسین(ع) زد ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند
ابحر بن کعب برداشتن مقنعه حضرت زینب(س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشم‌هایش را از حدقه درآورد
شرحبیل از پشت بر صورت امام حسین(ع) زد مختار او را با آتش سوزاند
عمروبن حجاج در روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش بست، امام(ع) را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود به نفرین امام حسین(ع) گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد
احبش بن مرثد(اخنس) با اسب بر بدن مبارک امام حسین(ع) تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد
عبدالله بن ابی حُصین آب را بر سیدالشهداء(ع) بست و با بی‌شرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعه‌ای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری به نفرین امام حسین(ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد
بَجدل بن سُلیم انگشت مبارک امام(ع) را برای در آوردن انگشتر برید مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد
اسحاق بن حَیوه حضرمی داوطلبانه بر پیکر امام حسین(ع) تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد با پوشیدن پیراهن اباعبدالله(ع) به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت، توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:35 ] [ حسین زارع ] [ ]

بهترين دعاهای سر سفره غذا

دعاى خاصى براى سفره از معصومين(ع) وارد نشده است. حمد و شكر خداوند را به جاى آوردن بعد از غذا مستحب است. خواندن اين دعا مرسوم است. گرچه دليلى براى آن و يا اين كه حتما اين دعا را بايد خواند وجود ندارد

«الحمد لله رب العالمين، هنيئا للآكلين و بركة للباذلين، زاد الله النعم، دفع الله النقم، بحرمة سيد العرب والعجم، اللهم تقبل هذا الاحسان من محسنها، بحرمة محمد و آل محمد و بحرمة سورة الفاتحة مع الصلوات».

 ....

دعای سفره

الهي به اين سفره بركت بده ..... به اين مائده شكر نعمت بده

همه شاد گردیم در اين زندگي ..... به باني اين سفره رحمت بده

به آشپز و ميزبان و هم ميهمان ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 16:1 ] [ حسین زارع ] [ ]

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 15:30 ] [ حسین زارع ] [ ]

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ٣پند می دهم که کامروا شوی. 
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! 
سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! 
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ 
لقمان جواب داد : 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذايی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. 
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. 
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 14:41 ] [ حسین زارع ] [ ]

دانلود عکس امام حسین (ع) ۱۸۰ پوستر زیبا

می دانم بابا دو بخش است؛ بخشی در صحرا و بخشی بالای نیزه.

اما این که عمو چند بخش است، فقط بابا می داند...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 14:29 ] [ حسین زارع ] [ ]

من فقط اسمم چادر است

من فقط یک پارچه ام گل، گلــــــی... خال، خالــــــی... راه، راه... براق… ساده... از هر نوعی که باشم فقط جسمــــــــت را می پوشانم! تو، برای نگــــــاهت هم چادر خریده ای؟ صدایـــــت چه؟ صدایت چادریست؟ دلــها، دلها گاهی اوقات پوشیه می خواهند، برای او چه میکنی؟ من به تنهایی حجاب نیستم! من فقط اسمم چـــــــــادر است... برای فاطمـــــی بودنت چه میکنی؟!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:7 ] [ حسین زارع ] [ ]
 

نَصوح مردى بود شبیه زنها، صورتش مو نداشت و پستانهایى برجسته چون پستان زنها داشت و در حمام زنانه کار مى کرد.
او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می‌کرد و هم ارضای شهوت.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگرشهوت، او را به کام خود اندر می‌ساخت و کسى
از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران رجال دولت و اعیان و اشراف
دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد.
دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نَصوح را ببیند.
نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق
نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد .
از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده
و به دو تن از خواصش دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
طبق این دستور مأمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند، همین که نوبت به نصوح رسید
با اینکه آن بیچاره هیچگونه خبرى از آن نداشت، ولى از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند،
لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى
را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین
که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى
متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته
خدا راطلبید و گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان
تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
پس از او دست برداشتند. و نصوح، خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.

او در این واقعه عیناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبه‌اش ثابت‌ قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار درحمام زنانه دعوت کرد،
ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی ومشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند،
دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج
و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

اتفاقاً شبى در خواب دید کسى به او مى گوید : « اى نصـــوح ! چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست
تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد . »
همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و به این ترتیب
گوشتهاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى
که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش
از کجا آمده و از کیست؟ تا عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است،
بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیمش نمایم .
لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد، به آن حیوان نیز مى داد
و مواظبت مى کرد که گرسنه نماند.
خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر و عوائد دیگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود
و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند
و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى
بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده
و رحل اقامت افکندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حکومت نموده و مردمى که در آن محل سکونت اختیار کردند،
همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود.
از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.
همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت : من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او براى آمدن
نزد ما حاضر نیست ما مى رویم که او را و شهرک نوبنیاد او را ببینیم.
پس با خواص درباریانش به سوى محل نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد
که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود،
در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت،
ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده
و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود
که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام،
مالم را به من رد کن . نصوح گفت : چنین است.
دستور داد تا میش را به او رد کنند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى،
بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى .
گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منفول را با او نصف کنند.
آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن، میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم.
تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غایب شدند.

انسانها زمانی نا امید می شوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده است


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 2 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:29 ] [ حسین زارع ] [ ]
 

مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت .
پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله .پسر گفت : شترت یک پایش لنگ  بود؟ مرد گفت: بله .
پسر پرسید : آیا یک طرف بار گندم و طرف دیگرش جو بود ؟ مرد گفت : بله .
حالا بگو شتر کجاست ؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم .
مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد .
قاضی از پسر پرسید . اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟
پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه‌های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود .
بعد دیدم جای یک پایش کمی گود و پای دیگرش کامل بود پی بردم پایش لنگ است سپس دیدم در یک طرف راه گندم ریخته است و یک طرف دیگر جو ریخته است.
نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار گندم و یک لنگه دیگر جو بوده است .
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد .
پس از این به بعد شتر دیدی ، ندیدی !!
این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .
آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 2 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:14 ] [ حسین زارع ] [ ]
 

ا علما چگونه ازدواج می‌کردند/ ماجرای جالب ۴ ازدواج تاریخی ا

خبرگزاری شبستان: طلبه جوان گفت:‌ چون دختر به خواب رفت، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم، به فضل خدا شیطان نتوانست ایمانم را بسوزاند.

 

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، فارس نوشت: اول ذی‌الحجه یادآور سالروز ازدواج پیشوای پارسایان امیرمؤمنان علی(ع) با فاطمه زهرا(س) برترین بانوی عالم خلقت است.

به مناسبت گرامیداشت این روز فرخنده در ادامه به ماجرای مراسم ازدواج چند نفر از علمای دینی اشاره می‌شود:

*خواستگاری و ازدواج دختر علّامه مجلسی(ره)

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، ...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:, ] [ 21:52 ] [ حسین زارع ] [ ]

شاید هیچوقت به این موضوع حتی فکر هم نمی کنیم که وقتی در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز مشغول فعالیت و خواب هستیم بدن ما چه فعالیت هایی را تجربه می کند و در کل در طول یک روز کامل در بدن ما چه اتفاقاتی می افتد! اما چه بسا دانستن این موضوع ارتباط مستقیم با عملکرد صحیح سیستم بدن و سلامتی ما دارد. از آنجا که سلامتی شما بسیار حائز اهمیت است پس لطفا برای مرور گام به گام این اتفاقات با همراه باشید …

تمام اتـفاقات بـدن در طول بیست و چهار ساعت شبـانه روز

ساعت شش صبح: با ترشح هیدرو کورتیزون، اعضای بدن بیدار می شوند. بدین طریق بدن بطور آهسته خودش را برای بیدار شدن آماده میکند. متابولیسم به فعالیت در می آید و برای فعالیت روزانه ما پروتئین و انرژی ذخیره شده به جریان در می آید.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, ] [ 22:16 ] [ حسین زارع ] [ ]

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, ] [ 19:0 ] [ حسین زارع ] [ ]

اجابت دعاى مورچه

امام
كاظم عليه السلام : در عصر سليمان بن داود قحطى سختى شد. مردم از وضع بد
خودبه سليمان شكايت كردند، و از او تقاضا كردند براى آنان از درگاه الهى
باران بخواهد.
سليمان گفت : فردا چون نماز صبح بجاى آورم ، بيرون مى روم و دعا مى كنم . فرداصبح سليمان پس از اداء نماز از شهر بيرون رفت ، و مردم نيز او را براى دعا همراهىكردند.
سليمان در ميان راه مورچه اى را ديد كه
دستها را بسوى آسمان بلند كرده و پاها را برزمين قرار داده و مى گويد:
بارخدايا، ما مخلوقى ضعيف از مخلوقات تو هستيم ، و از روزى و رزق تو بى نياز
نيستيم . اى خداوند بزرگ ، ما را بواسطه گناهان بنى آدم هلاك مفرما.
چون حضرت سليمان اين دعا را بشنيد، فرمان داد مردم به شهر بر گردند.
زيرابوسيله دعاى مورچه اى باران رحمت حق بر شمانازل خواهد شد. پس برگشتند و
در آن سال بقدرى باران آمد كه مانند آن را هرگز نديدهبودند.(26)

26)روضه كافى ج 2/ ص 87 بحار الانوار ج 14/ ص 94


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:28 ] [ حسین زارع ] [ ]

يكصد فرق بين احكام مردان و زنان

جابربن يزيد جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:(16). 1 و 2 - بلند اذان و اقامه گفتن بر زنان در حضور اجنبى جايز نيست . 3 و 4 - رفتن زنان به نماز جمعه و جماعت مكروه است . 5 و 6 - عيادت مريض و تشييع جنازه بر زنان استحباب ندارد، ولى بر مردان مستحب مؤكداست . 7 و 8 - بلند گفتن تلبيه در حين محرم شدن ، و هروله و دويدن در سعى بين صفا و مروهبر زنان لازم نيست . 9 و 10 - بوسيدن حجرالاسود يا دست كشيدن بر آن ، وداخل خانه كعبه شدن براى زنان استحباب ندارد. 11 - حلق و سر تراشيدن براى محل شدن زنان لازم نيست ، بلكه بايد مقدارى از موى سررا بچينند.(17) 12 - زن نبايد عهده دار منصب قضا باشد. 13 - زن نمى تواند متصدى امرى از امور حكومتى شود كه نياز بهاعمال قدرت دارد. 14 - زن در امور نظامى نبايد طرف مشورت قرار بگيرد. 15 - مباشرت در قربانى حج بر زن لازم نيست مگر درحال اضطرار. 16 - زن در وضوء از باطن ذراع آغاز به شستن مى كند و مرد از ظاهر ذراع .وكند و بلند تسبيح بگويد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ] [ 18:48 ] [ حسین زارع ] [ ]

 حدیث نخستين حكمتى كه از لقمان آشكار شد

بحار الأنوار :أوَّلُ ما ظَهَرَ مِن حِكَمِ لُقمانَ أنَّ تاجِراً سَكِرَ وخاطَرَ نَديمَهُ أن يَشرَبَ ماءَ البَحرِ كُلَّهُ وإلاّ سَلَّمَ إلَيهِ مالَهُ وأهلَهُ ، فَلَمّا أصبَحَ وصَحا نَدِمَ وجَعَلَ صاحِبُهُ يُطالِبُهُ بِذلِكَ . فَقالَ لُقمانُ : أنَا اُخَلِّصُكَ بِشَرطِ أن لا تَعودَ إلى مِثلِهِ . قُل : أ أَشرَبُ الماءَ الَّذي كان فيهِ وَقتَئِذٍ فَأتِني بِهِ ، أو أشرَبُ ماءَهُ الآنَ فَسُدَّ أفواهَهُ لِأَشرَبَهُ ، أو أشرَبُ الماءَ الَّذي يَأتي بِهِ فَاصبِر حَتّى يَأتِيَ ، فَأَمسَكَ صاحِبُهُ عَنهُ . حديث

بحار الأنوار:نخستين حكمتى كه از لقمان آشكار شد، اين بود كه: تاجرى مست شد و با هم‏پياله‏اش شرط بست كه همه آب درياچه را بنوشد و گرنه ، خود و عيالش تسليم او شوند. وقتى صبح شد و به هوش آمد ، [از اين شرط‏بندى] پشيمان شد. رفيقش از او مى‏خواست كه به شرط عمل كند . لقمان گفت : «من تو را [از اين مخمصه] خلاص مى‏كنم ؛ به شرط اين كه ديگر چنين كارى نكنى . [به طلبكار] بگو: آيا آبى را كه شرط كرديم، بنوشم ؟ پس آن را بياور [تا بنوشم] . يا آبى را كه الان در درياچه است ، بنوشم ؟ پس دهانه‏هايش را ببند تا آن را بنوشم . يا آبى را كه بعدا خواهد آمد ، بنوشم ؟ پس صبر كن تا بيايد!» . [با اين استدلال] ، رفيقش از او دست بر داشت .

منبع: بحار الأنوار : ج 13 ص 433 ح 26 نقلاً عن بيان التنزيل لابن شهر آشوب .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:30 ] [ حسین زارع ] [ ]

خاطرات شنیدنی سرلشگر رحیم صفوی

تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲

 

دستیار رهبر معظم انقلاب با اشاره به مقطع پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران گفت: «از نظر نظامی ادامه دفاع کاری مشروع و منطقی بود. ما باید ارتش عراق را منهدم و رژیم بعث را تضعیف می کردیم. بعد از فتح شلمچه، فاو و حلبچه حامیان عراق حس کردند ایران در حال قدرت گرفتن است و در نهایت مجبور شدند در قطعنامه 598 به ما امتیاز دهند. من به عنوان یک فرمانده نظامی، تا آخرین روز، جنگ را یک دفاع مشروع و منطقی و عاقلانه می دانستم. ما این استعداد را داشتیم که صدام را ساقط کنیم اما بعضی از مسئولین سیاسی با امام همراهی نکردند.»

                       

به گزارش جهان به نقل از مهر، برنامه شناسنامه این هفته با حضور سردار سید یحیی صفوی و با اجرای محمد حسین رنجبران روی آنتن رفت.

صفوی در ابتدای برنامه راجع به تغییر نامش گفت: «قبل از انقلاب به علت اینکه تحت تعقیب ساواک بودم، مجبور شدم از ایران فرار کنم. برای جلوگیری از لو رفتن اطلاعات و همچنین محل سکونتم در ارتباطات تلفنی که از خارج با دوستان داشتم، نامم را تغییر دادم.»

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ 18:56 ] [ حسین زارع ] [ ]

تصوير منتشرنشده از رهبرانقلاب در كنار پدرشان

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 15:33 ] [ حسین زارع ] [ ]
منصور در گردان عمار و عبدالرضا در واحد ادوات لشکر ۷ ولی‌عصر (عج) بود. آن دو در این روز‌ها از این که در کنار همدیگر و در جبهه اسلام، به خدمتی مشغول بودند، در پوست خود نمی‌گنجیدند و معمولا هر روز یا هر شب، عبدالرضا به برادر کوچکترش منصور سری می‌زد تا این که...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:59 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟

روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.
دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد .

زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .
مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .


 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, ] [ 13:5 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

سال کبیسه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
 

کبیسه از ریشه کبس به معنی پرکردن چاه از خاک است. در گاه‌شماری، به مقدار زمانی که برای رفع نقصان سالهای عمومی از مقدار واقعی آن یا رفع نقصان سالهای خاص نسبت به سالهای دیگر، بر سال معینی می افزایند، کبیسه گفته می‌شود. سال کبیسه (فرانسه Bissixtile)سالی است که مقدار نقصان بر آن افزوده شده باشد.

گاه‌شماری‌های خورشیدی در سالهای عادی ۳۶۵روزه و در سالهای کبیسه ۳۶۶روزه می‌باشد. در گاه‌شمارهای مبتنی بر تقویم جلالی، مثل تقویم هجری خورشیدی و در تقویم گریگوری، در هر سی‌و‌سه سال، معمولا هشت سال کبیسه وجود دارد (به ندرت در هر سی‌وسه سال هفت سال و به مراتب نادرتر نه سال کبیسه خواهد بود). در تقویم هجری خورشیدی پس از هر چهار یا پنج سال (در هر سی‌وسه سال در بیشتر موارد یک کبیسه پنج ساله و هفت کبیسه چهارساله می‌باشد) و در تقویم گریگوری پس از هر چهار یا هشت سال، یکسال کبیسه خواهد بود (در هر چهارقرن سه کبیسه هشت ساله و مابقی همه چهارساله وجود دارد). در تقویم‌های قمری، مثل تقویم هجری قمری، طول سال‌های عادی ۳۵۴ روز و طول سال‌های کبیسه ۳۵۵ روز است. در این تقویم‌ها پس از هر دو یا سه سال یک بار سال کبیسه می‌شود. و در یکدورهٔ سی ساله، ۱۱ سال کبیسه وجود دارد.[۱]

در برخی گاهشمارها، مثل تقویم عبری، تقویم طبری و تقویم چینی، طول سال‌های عادی ۱۲ ماه و طول سال‌های کبیسه ۱۳ ماه است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:22 ] [ حسین زارع ] [ ]
[ جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:9 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

شاید برای شما هم پیش آمده باشد نیاز به توالت داشته باشید اما هیچ سرویس بهداشتی نزدیکتان نباشد.

شاید برای شما هم پیش آمده باشد نیاز به توالت داشته باشید اما هیچ سرویس بهداشتی نزدیکتان نباشد.
در این شرایط تصور کنید یک اتوبوس شیک و سفیدرنگ که رویش نوشته شده است سرویس بهداشتی عمومی، از دور به شما نزدیک می‌شود.
در ارومیه اما این رویا سه سالی است تحقق پیدا کرده، یک سرویس بهداشتی اتوبوسی با سرویس‌های مخصوص زنانه و مردانه که از آن در برنامه‌های خاص استفاده می‌شود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, ] [ 11:49 ] [ حسین زارع ] [ ]

  smaler text size normall text size bigger font size print page send to friend bookmark this pageضربان و قدرت

ضربان و قدرت

 

بالاترين ضربان قلب
قلب قناري هر دقيقه 1000 بـار مـي زند، در عوض قلب فيل هر دقيقه 25 بار مي زند.
قوي ترين قلب موجودات
قلب (شتر گاو پلنگ) يا همان زرّافه قوي ترين قلب مي باشد! بله ، اين حيوان نـجـيـب و بـي آزار، شـش مـتـر قـد دارد، فـاصـله قـلب او تـا مـغـزش حـدود 4 مـتـر اسـت. بنابر اين رساندن خون به ارتفاع چهار متري قلب پر قدرت و محكمي نياز دارد.
 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 16 فروردين 1392برچسب:, ] [ 13:8 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 


 

آب معدنی از جمله نوشیدنی های گوارایی است که خصوصا خنک آن در روزهای گرم سال از طرفداران زیادی برخوردار است.


 

این نوشیدنی که در قالب قوطی های پلاستیکی به بازار عرضه می شود، در میان افراد چنان جایگاهی پیدا کرده که گاهی برخی خانواده ها برای مصرف روزانه به جای آب لوله کشی از آب معدنی استفاده می کنندآب معدنی همان آب چشمه است که با عبور از طبقات و لایه های کوه ها به طور طبیعی تصفیه شده و هنگامی که به سطح زمین می رسد، به جوش و خروش درمی آید و هوا و اکسیژن فراوانی را دریافت می کند. این آب به دلیل املاح معدنی نظیر کلسیم، منیزیم، سدیم و پتاسیم دارای طعم و مزه بهتری نسبت به آب لوله کشی است و می تواند تا حدودی تامین کننده نیازهای بدن باشد.
البته از آنجا که سدیم حضور قوی در اغلب آب های معدنی دارد، مصرف زیاد آن برای کسانی که دچار فشار خون هستند، کمتر مناسب بوده یا اصلا توصیه نمی شود.
معمولا برای ضدعفونی کردن این نوع آب ها از روش کلر زدن استفاده نمی شود و در عوض از روش های فیلتراسیون، ضدعفونی کردن با ازن و اشعه مادون قرمز استفاده می شود که احتمال دارد در هنگام کاربرد نامناسب برخی اشعه ها، ترکیبات مضر بطری به درون آب منتقل شده و زمینه افت املاح آب را فراهم سازد.
از طرفی نوشیدن همیشگی و دائم آب های معدنی به سبب وجود نیترات، نیتریت، سرب، کادمیوم و جیوه برای سلامتی زیان بخش هستند لذا با توجه به این که دریافت نیترات و نیتریت از طریق استفاده از غذاهای حاضری معمولا در رژیم غذایی افراد بالاست و همچنین به دلیل آن که برخی از این آب ها بویژه انواعی که از آب های پایین دست تهیه می شوند، در معرض آلوده شدن به فاضلاب، انواع کودها و آفت کش ها و نیز فلزات سنگین هستند، لذا مصرف زیاد آب معدنی توصیه نمی شود. نکته دیگر آن که درصد املاح برخی از آب های معدنی بیش از حد نیاز بوده، بنابراین می تواند خطر بروز سنگ کلیه را در افراد مستعد افزایش دهد.
● چند توصیه
از مصرف بیش از حد آب معدنی های گازدار بپرهیزید؛

...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 16 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:30 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی

درویش, داستان ضرب المثل

هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی

می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم".

زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی".

از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"

پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"

درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ] [ 22:57 ] [ حسین زارع ] [ ]

دختر و پیرمرد


فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد و از پیرمردتشکر کرد و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 15:6 ] [ حسین زارع ] [ ]

 ضرب‌المثل شماره 52

 نه خانی آمده، نه خانی رفته!

مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگي کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. براي همين، با صرفه‌جویی زیادي زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.


 

روزی او به شهر رفت تا چیزی بفروشد. بعد از اینکه جنسهایش را فروخت، موقع برگشتن به روستای خود، از کنار يک دکان میوهفروشی گذشت. چشمش به خربزه‌‌ها افتاد و با خودش گفت: «کاش پول داشتم و یک خربزه میخریدم! اما همین که ناهار مختصری بخرم کافی است. نباید ولخرجی کنم!» مرد چند قدمی دور شد. اما میل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چهطور است به جای ناهار، یک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سیر میشوم و دیگر نیازی به خرید ناهار ندارم.» با این فکر برگشت، خربزهای خرید و از شهر خارج شد. سپس درختی پیدا کرد و زیر سایه درخت نشست. خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتی که خربزه را میخورد، گفت: «پوست خربزه را نمیتراشم تا هر کس از اینجا عبور کند و پوست خربزه را ببیند، بگوید که یک خان از اینجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»

اما هنوز گرسنه بود و میل به خوردن خربزه آزارش میداد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 15:3 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 332

 بلایی به سرت بیاید که به سر نمرود نیامد!

زمانی که حضرت ابراهیم(ع) پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت می‌کرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت می‌کند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند.


 

زمانی که حضرت ابراهیم(ع)پیامبر خدا بود، پادشاهی خودخواه به اسم «نمرود» حکومت میکرد. او قصر بزرگی برای خودش ساخته بود. وقتی نمرود شنید که حضرت ابراهیم(ع)مردم را به خداپرستی دعوت میکند، دستور داد او را دستگیر کنند و پیش او بیاورند. حضرت ابراهیم(ع)، نمرود را هم به خداپرستی دعوت کرد، اما نمرود با غرور و خودخواهی گفت: «من سپاهیان و ثروت زیادی دارم. با همه میجنگم و پیروز میشوم. هیچکس حتی خدای تو نمیتواند بر من غلبه کند!» حضرت ابراهیم(ع)فرمود: «از خدا بترس و سرکشی نکن.» نمرود گفت: «از هیچکس نمیترسم. من خدای این سرزمینم! اگر قدرت خدای تو بیشتر از قدرت من است، بگو لشکریانش را به جنگ با من بفرستد تا بجنگیم و ببینیم من پیروز میشوم یا خدای تو!»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:24 ] [ حسین زارع ] [ ]

 ضرب المثل شماره 65

 از ماست که بر ماست

در زمان‌هاي قديم وقتي پادشاهي مي‌مرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در مي‌آوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مي‌نشست، او شاه مي‌شد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بخت‌النصر» نشست. بخت‌النصر پسر زورگويي ... .


 

در زمانهاي قديم وقتي پادشاهي ميمرد، مردم يک باز شکاري را به پرواز در ميآوردند تا شاه جديدشان را انتخاب کنند. باز روي شانه هر کس مينشست، او شاه ميشد. يک بار که مردم همين کار را انجام دادند، باز دور زد و روي شانه کسي به نام «بختالنصر» نشست. بختالنصر پسر زورگويي بود که همه از زور بازو و قيافه زشت او ميترسيدند. پيران و افراد دانا گفتند: «نه! بختالنصر آدم ظالمي است؛ او نبايد پادشاه بشود.» اما مردم...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ حسین زارع ] [ ]

  ضرب المثل شماره 82

 نیش عقرب نه از ره کین است

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاک‌پشتي با يک عقرب دوست شده بود. آن‌ها هر روز کنار برکه يکديگر را مي‌ديدند، با هم بازي مي‌کردند، براي هم قصه مي‌گفتند و از روزها و اميدهاي زندگي‌شان حرف مي‌زدند. شب هم که مي‌شد، هر کدام به لانه‌اي که داشت مي‌رفت و استراحت مي‌کرد. از قضاي روزگار، کم‌کم ...


 

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاکپشتي با يک عقرب دوست شده بود. آنها هر روز کنار برکه يکديگر را ميديدند، با هم بازي ميکردند، براي هم قصه ميگفتند و از روزها و اميدهاي زندگيشان حرف ميزدند. شب هم که ميشد، هر کدام به لانهاي که داشت ميرفت و استراحت ميکرد. از قضاي روزگار، کمکم برکه خشک شد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

پرس و جو شماره 343

 آیا داشتن چشم برزخی با ستارالعیوب بودن خداوند منافات دارد؟

طبق احادیث، خداوند نامه عمل امت پیغمبر‏ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ‏را در قیامت حتی به خود پیامبر اکرم‏ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم‏ نیز عرضه نمی‌کند تا مبادا آبروی انسان‌ها از بین برود. حال جایگاه چشم برزخی چیست که آبروی انسان‌های گنهکار پیش یک انسان عارف (پایین‌تر از پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از بین می‌رود؟


 

طبق احادیث، خداوند نامه عمل امت پیغمبر‏ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ‏را در قیامت حتی به خود پیامبر اکرم‏ صلیاللهعلیهوآلهوسلم‏ نیز عرضه نمیکند تا مبادا آبروی انسانها از بین برود. حال جایگاه چشم برزخی چیست که آبروی انسانهای گنهکار پیش یک انسان عارف (پایینتر از پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از بین میرود؟

پاسخ:...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ] [ 13:59 ] [ حسین زارع ] [ ]

 
نحوه برخورد رهبرانقلاب با دختر و پسر در کوه

آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید.
 

راه داشجو: یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

به گزارش قانون، یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.

آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .


آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.


منبع: نشریه ماه تمام، شماره 3،ص17
 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ] [ 21:46 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

|

 
 
 
دردناکترين عکس تاريخ در سال 1998
متاسفانه مادر اين کودک بعد از مدتي به علت خفگي از دود آتش جان سپرد؛ اما نکته شگفت انگيز اينجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده و ماموران آتش نشاني توانستند بچه را صحيح و سالم نجات دهند.
 
راه دانشجو:تصوير ذیل در سال 1998 زيباترين و دردناکترين عکس تاريخ شد.

به گزارش انتخاب، هند، آپارتماني که در آتش و دود گرفتار شده و مادري که براي حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بيرون نگه داشته تا با دود ناشي از آتش خفه نشود.

متاسفانه مادر اين کودک بعد از مدتي به علت خفگي از دود آتش جان سپرد؛ اما نکته شگفت انگيز اينجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده و ماموران آتش نشاني توانستند بچه را صحيح و سالم نجات دهند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ] [ 20:6 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

 

مغز انسان و شناخت پیچیدگی‌های خاص آن همواره برای بشر جذاب بوده است. همواره انسان یک نمونه شگفت‌انگیز برای شناخت به شمار می‌رود و موارد بی‌شماری در مورد انسان ناگفته باقی مانده است.تکناز : در این مقاله به ده واقعیت جذاب درباره‌ی مغز انسان خواهیم پرداخت، تا شاید دید بهتری نسبت به مهمترین عضو بدن خود داشته باشید.

واقعیت اول : بیشتر وزن مغز را آب تشکیل می‌دهد و بخش جامد عمدتا از جنس چربی است

بیشتر مردم تصور می‌کنند که مغز به طور کامل جامد است، اما این افراد اشتباه می‌کنند. 75 درصد مغز را آب تشکیل می‌دهد. بخش جامد مغز نیز از جنس چربی است و تقریبا 10 تا 12 درصد مغز را تشکیل می‌دهد. بقیه مغز از جنس پروتئین، هیدروکربن و نمک است.

واقعیت دوم: 160,000 کیلومتر رگ‌خونی در مغز وجود دارد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:56 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

 

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگراست، مثلاً مرد برابر است با زن.گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است،

یعنی 24=24.

با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند. به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:

دنیا 115 / آخرت 115

ملائک 88 / شیطان 88

زندگی 145 / مرگ 145


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:47 ] [ حسین زارع ] [ ]

مادرشوهری بود که عروسي خودپسند داشت. روزي مي خواست نحوه پختن پلو را به او بياموزد. ديگي حاضر کرد و گفت: ابتدا آب را در ديگ مي جوشاني. عروس گفت: اين را مي دانستم.

گفت: سپس برنج را در آن مي ريزي. عروس گفت: اين را هم مي دانستم.

گفت: سپس برنج را در آب مي جوشاني تا دانه هاي آن ترد شود، گفت: اين را هم مي دانستم.

...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:38 ] [ حسین زارع ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب و آدرس sagha3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 283
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 304
بازدید ماه : 2194
بازدید کل : 329262
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 283
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 304
بازدید ماه : 2194
بازدید کل : 329262
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

-----------------
ایران رمان